محل تبلیغات شما

بازماندگان غروب



شیوه ی هرکسی برای مبارزه با تنهایی متفاوته

من وقتی میخوام‌ تنها از عهده ی یه غصه بربیام تا سر حد مرگ میخندم و شادی میکنم،از دور آدم‌بشاش و بی غمی ب نظر میام،بزک دوزک‌ رنگ‌وارنگ یکی از اصول اساسی مجادله ی من با غمیه ک به طور خیلی نامحسوس داره قلبمو از جاش میکَنه.

اطرافم پر آدمای جور واجوره،تموم جاهای دیدنی شهرو برای شونصدمین بار میبینم.با پای پیاده زیر برف و بوران کیلومترها پیاده میرم و توی راه بلند بلند آواز میخونم،هروقت چشمم به آینه میفته یه دختر خوشگل و شاد میبینم و این تنها تکنیک منه برای ی روحم،برای اینکه بگم:من قوی ام،از پس اینم برومدم

اما رینایی درونم هسرینایی که شیوه ی غصه خوردنش فرق داره

وقتی رینا غصه میخوره،از هزار کیلومتری میشه فهمید ک پشت پلکاش یه دریا جمع شده،رینا برای فرار از غصه هاش میخوابه،ارتباطشو با تموم دنیا قطع میکنه،بیدار ک میشه فرقی با آدمی‌ک خوابه،نداره.شروع میکنه به نقاشی روی دیوار کنار تختش،زرافه های بانمک میکشه،میمونای بنفش،آدمایی با لبخندای گنده رو صورتشون،بیشتر از همه قلب میکشه،قلبایی با یه نقطه زیرشون.

غصه ی رینا خطرناکه،رینا وقتی غصه میخوره زانوهاشو بغل میکنه.

اگه بخوای باهاش حرف بزنی اون هیچکدوم از جمله هاتو نمیشنوه،نه اینکه نخواد بشنوه،اون واقعا نمیشنوه.

اگه سوال بپرسی اولش جواب نمیده،بار دوم‌جواب نمیده،بار سوم ک دستتو بزاری رو شونش انگار ک یه مسافر خسته از یه کهکشون دیگه همین الان پاش به زمین رسیده باشه میگه:"ها!"

غصه ی رینا عمیقه،اون مثل بچه هایی غصه میخوره ک‌ مامانشو گذاشتن تو یه کیسه ی مشکی و بردن.

مثل بچه هایی که کسی بهش نگفته مامانشو کجا بردن،و اونم نتونسته بپرسه

مثل بچه ای ک ته کوچه نشسته و داره توی اشک اهالی کوچه غرق میشه.

رینا وقتی غصه میخوره گم میشه،مث بچه ی ۶ ساله ای که توی یه شهر بزرگ با ساختمونای شبیه هم گم شده باشه،همونقد بی پناه،همونقد تنها.

برای همین غم رینا عمیقه،اشک رینا کشنده س.

درون من یه ریناس ک رفته بخوابه.شاید سه روز،شاید برای همیشه.


داشتم باهاش قدم میزدم دستاشو گرفته بودم،راستی که چه دستای سردی داشت،عین مرده ها تو لبخندش ردی از یه معصومیت به جا بود هنوز،هنوز میشد دید که میتونه راحت حرف آدمارو باور کنه،هنوز فک میکرد هیچکس دروغ نمیگه. صورتشو بین دستام گرفتم و به چشماش زل زدم رد اشکاش روی صورتش خشک شده بود،پاک نمیشد. یه جفت چشم مگه چقدر میتونست غم توی خودش تلمبار کنه اون ستاره ها دیگه درخششی نداشتن،نه با حرفی نه با سکوتی. قبلا میشد به وضوح قلبش رو لمس کرد،توی همون چشما غرق شد و

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ترنم روابط عمومی الکترونیک sweet.dream.of.unina